شعر، چه کردی که بهم ...

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

آن ترک پری چهره که دوش از بر ما رفت، آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت..؟!   تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین، کس واقف ما نیست که از دیده چه‌ها رفت..   بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش، آن دود که از سوز جگر بر سر ما رفت.. دور از رخ تو دم به دم از گوشه چشمم، سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت!   از پای فتادیم چو آمد غم هجران، در درد بمردیم چو از دست دوا رفت...   دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت، عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت!   احرام چه بندیم چو آن قبله نه این جاست..؟! در سعی چه کوشیم چو از مروه صفا رفت..؟!   دی گفت طبیب از سر حسرت چو مرا دید، هیهات که رنج تو ز قانون شفا رفت!   ای دوست به پرسیدن حافظ قدمی نِه! زان پیش که گویند که از دار فنا رفت... عالیجناب حافظ شعر، چه کردی که بهم ......
ما را در سایت شعر، چه کردی که بهم ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abalcowmn-poet7 بازدید : 191 تاريخ : شنبه 27 آذر 1395 ساعت: 20:54

 

من یک شب از تو دور شدم، سوختم ز غم!

خورشید از فراق تو هرشب، چه می کند..؟!

 

رفیع مشهدی

شعر، چه کردی که بهم ......
ما را در سایت شعر، چه کردی که بهم ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abalcowmn-poet7 بازدید : 196 تاريخ : شنبه 27 آذر 1395 ساعت: 20:54

باران به روی پنجره هاشور میزند.. باران گرفته است و دلم شور میزند..   در حسرت نوشتن یک شعر تازه ام! بگذار تا به حرف بیاید جنازه ام..   از خواب های یخ زده بیرون بکش مرا، از این تن ملخ زده بیرون بکش مرا..   در خاک تکه های تنم را نشان بده! با خود مرا ببر.. وطنم را نشان بده..   نگذار راه آمدنم را عوض کنند، نگذار نقشه ها وطنم را عوض کنند..   نگذار تا اسیر شوم توی پیله ام! بی آبرو شوند زنان قبیله ام..   نگذار دین هراس بریزد به دین من! نگذار چاه نفت شود سرزمین من.. نگذار زخم های تنم بیشتر شود.. نگذار رودخانه ی من بی خزر شود..   من را ببر.. ازین تنِ مطرود خسته ام.. از این اتاق های مه آلود خسته ام!   دست مرا بگیر.. جهان را نشان بده.. با من برقص.. پیرهنت را تکان بده..   با من برقص روی صداها و زنگ ها ! با من برقص روی زبان تفنگ ها..   با من برقص روی جهان های گم شده، با من برقص.. با ملوان های گم شده..   با من برقص روی تن بندِ رخت ها، با من برقص زیر تمام درخت ها..   با من برقص در ته بن بست های من.. با من برقص.. با بند ِ دست های من..   شعر، چه کردی که بهم ......
ما را در سایت شعر، چه کردی که بهم ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abalcowmn-poet7 بازدید : 216 تاريخ : شنبه 27 آذر 1395 ساعت: 20:54

زندگی، بی تو پُر از غم شدنش حتمی بود؛ با تو امّا غمِ من کم شدنش حتمی بود...   همه جا، از همه کس زخمِ زبان می خوردم، این وسط اسمِ تو مرهم شدنش حتمی بود..   رگِ خوابِ تو اگر دست دلم می افتاد، قصّه ی عشق، فراهم شدنش حتمی بود!   پا به پای من اگر آمده بودی در شهر؛ این خبر سوژه ی عالم شدنش حتمی بود...   بین ما موش دواندند! خودت می دانی! چون که این رابطه محکم شدنش حتمی بود!   سیب و قلیان دو سیب و من و تو... در این حال، شخصِ ابلیس هم آدم شدنش حتمی بود!   شک ندارم که اگر پای تو در بین نبود، «جنّت آباد» جهنّم شدنش حتمی بود.. امید صباغ نو شعر، چه کردی که بهم ......
ما را در سایت شعر، چه کردی که بهم ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abalcowmn-poet7 بازدید : 198 تاريخ : شنبه 27 آذر 1395 ساعت: 20:54

چه شد که جانب اهلِ وفا گذر نکنی..؟! چه شد که ناگَه اگر بگذری، نظر نکنی..؟!   رسید جان به لبم.. چون زیَم اگر نرسی..؟! هلاکِ یک نظرم.. چون کنم اگر نکنی..؟!   چو ماهِ عید به سالی اگر شوی طالع، رَوی همان دم و با من شبی سحر نکنی...   ز باده بی خبرم ساختی و می ترسم؛ که چون رَوی به حریفان، مرا خبر نکنی... شد از جفای تو مُلک دلم خراب و هنوز، درین غمم که: ازین هم خراب تر نکنی!   جفا که با من دل خسته میکنی سهل ست! غرض وفاست، که با مردم دگر نکنی.. هلالی! این همه حیران چشم یار مشو! چه حالت ست که هیچ از بلا حذر نکنی... هلالی جغتایی شعر، چه کردی که بهم ......
ما را در سایت شعر، چه کردی که بهم ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abalcowmn-poet7 بازدید : 201 تاريخ : شنبه 27 آذر 1395 ساعت: 20:54

از من رمیده ای و منِ ساده دل هنوز، بی مهری و جفای تو باور نمیکنم! دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این، دیگر هوای دلبرِ دیگر نمیکنم!   رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید! دیگر چگونه عشق ترا آرزو کنم..؟! دیگر چگونه مستیِ یک بوسه تو را، در این سکوت تلخ و سیه جستجو کنم..؟!   یادآر آن زن، آن زن دیوانه را که خُفت، یک شب به رویی سینه تو مستِ عشق و ناز، لرزید بر لبان عطش کرده اش هوس! خندید در نگاه گریزنده اش نیاز...   لب های تشنه اش به لبت داغ بوسه زد، افسانه های شوق تورا گفت با نگاه، پیچید همچو شاخه پیچک به پیکرت.... آن بازوان سوخته در باغ زرد ماه!   هر قصه ای از عشق که خواندی به گوشِ او؛ در دل سپرد و هیچ ز خاطر نبرده است! دردا دگر چه مانده از آن شب، شبِ شگفت..؟! آن شاخه خشک گشته و آن باغ مرده است........   با آنکه رفته ای و مرا برده ای ز یاد، میخواهمت هنوز و به جان دوست دارمت! ای مرد، ای فریب مجسم.. بیا که باز؛ بر سینه پر آتش خود می فشارمت.. فروغ فرخزاد شعر، چه کردی که بهم ......
ما را در سایت شعر، چه کردی که بهم ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abalcowmn-poet7 بازدید : 197 تاريخ : شنبه 27 آذر 1395 ساعت: 20:54

دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد..؟! ابری که در بیابان، بر تشنه‌ای ببارد..   ای بوی آشنایی، دانستم از کجایی! پیغام وصل جانان پیوند روح دارد..   سودای عشق پختن عقلم نمی‌پسندد، فرمان عقل بردن عشقم نمی‌گذارد!   باشد که خود به رحمت یاد آورند ما را ور نه کدام قاصد پیغام ما گزارد..؟!   هم عارفان عاشق دانند حال مسکین! گر عارفی بنالد یا عاشقی بزارد..   زهرم چو نوشدارو، از دست یار شیرین! بر دل خوشست نوشم بی او نمی‌گوارد! پایی که برنیارد روزی به سنگ عشقی، گوییم جان ندارد یا دل نمی‌سپارد..   مشغول عشق جانان گر عاشقیست صادق! در روز تیرباران باید که سر نخارد..   بی‌حاصلست یارا اوقات زندگان! الا دمی که یاری با همدمی برآرد...   دانی چرا نشیند سعدی به کنج خلوت..؟! کز دست خوبرویان بیرون شدن نیارد...   سعدی شعر، چه کردی که بهم ......
ما را در سایت شعر، چه کردی که بهم ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abalcowmn-poet7 بازدید : 185 تاريخ : شنبه 27 آذر 1395 ساعت: 20:54

هرگزم امید و بیم از وصل و هجر یار نیست! عاشقم عاشق مرا با وصل و هجران کار نیست...   هر شب از افغان من، بیدار خلق اما چه سود..؟! آنکه باید بشنود افغان من بیدار نیست!   در حریمش بار دارم لیک در بیرون در، کرده‌ام جا تا چو آید غیر، گویم یار نیست..   دل به پیغام وفا هر کس که می‌آرد ز یار، می‌دهم تسکین و می‌دانم که حرف یار نیست!   گلشن کویش بهشتی خرم است اما دریغ، کز هجوم زاغ یک بلبل درین گلزار نیست..   سِر عشق یار با بیگانگان هاتف مگو! گوشِ این ناآشنایان محرم اسرار نیست.. هاتف اصفهانی شعر، چه کردی که بهم ......
ما را در سایت شعر، چه کردی که بهم ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abalcowmn-poet7 بازدید : 161 تاريخ : شنبه 27 آذر 1395 ساعت: 20:54

با هر بهانه و هوسی عاشقت شده است، فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است!   چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود، گیرم که برکه ای، نفسی عاشقت شده است...   ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود! یک شهر تا به من برسی عاشقت شده است..   پر میزنیّ و وای به حال پرنده ای، کز  پشت میله ی قفسی عاشقت شده است! آیینه ای و آه که هرگز برای تو، فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است.. فاضل نظری شعر، چه کردی که بهم ......
ما را در سایت شعر، چه کردی که بهم ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abalcowmn-poet7 بازدید : 186 تاريخ : شنبه 27 آذر 1395 ساعت: 20:54